واسه تو......

الان مدتیه دیگه حس ندارم.. دیگه واسم مهم نیست کی خورشید طلوع میکنه و کی غروب میکنه.. فقط خداوند شاهد و ناظره که چی میکشم از نبودنت.. که چقدر اشکام سرازیر میشه و قلبم از دوریت به درد اومده.. دیگه واقعا کم آوردم...خسته شدم... مژده جونم... نمیدونم اصلا چرا هنوز میگم مژده جونم اما تو همیشه و تا ابد عزیزترینه زندگی من هستی ومیمونی... به تموم تنهاییام قسم و به تک تک قطره های اشکم قسم توزندگیم هیچ کس را به اندازه تو دوست نداشتم و ندارم اما واقعا از وقتی رفتی.. ار وقتی نیستی زندگیم و گذر لحظه هام پر شده از درد وتنهایی .. پر شده از غم و غصه و اشک... 

مژده جونم هرچند نیستی باهام.. هرچند زندگیم رو هواست. روبه اتمامه اما همیشه با یاد تو زندگیما می گذرونم.. اگه خودت نیستی که خاطرات زیبات هست  من حتی به همین خیال داشتنت راضی ام ..

امیدوارم این را هم ازم نگیری... 

دیگه ساعت و زمان از دستم در رفته فقط تنها حقیقت اینه که تموم سال ولحظه هام را به انتظار میکشیدم تا شهریور بیاد... بیست شهریور.. سالروز طلوع طلایی ریباترین و پاک ترین فرشته زمینی... ... 

من همیشه و همه جا به تو فکر میکنم و تو یادت هستم حالا هرچی که میخاد بشه... تموم خواسته من و آرزوی قلبی من واسه تو بهترین هاست چون همه دنیامی و بیشتر از جونم دوستت دارم... تنها دلخوشیم اینه که واست مینویسم... تایپ میکنم تموم احسام و دردهام را... امیدوارم روزی اینا را بخونی و بفهمی که لحظه ای ازت غافل نبودم.. دوستت دارم تا بی نهایت....